نگاهي به كتاب مقدمه اي بر انقلاب اسلامي (4)


 






 
موضوع ديگري كه آقاي زيباكلام در كتابش آن را مورد بحث قرار داده، نوع موضع گيري جيمي كارتر و تيم دموكرات هاي همراه او در قبال رژيم پهلوي از يك سو و نهضت انقلابي مردم ايران از سوي ديگر است. اتخاذ سياست حقوق بشري توسط اين تيم تازه وارد به كاخ سفيد از جمله مسائلي است كه نويسنده محترم مورد اشاره قرار داده است، اما در نهايت نمي توان دريافت كه نظر مشخص ايشان راجع به آن چيست. آقاي زيباكلام با اشاره به اظهارنظر برخي شخصيت ها و گروه هايي كه اتخاذ اين سياست توسط كارتر را «ماسك حقوق بشر»، «جيمي كراسي» و يا «عقب نشيني امپرياليسم در مقابل پيشرفت جبهه ضدامپرياليستي» (1)قلمداد كردند و در نهايت، آن را نوعي فريب و نيرنگ به حساب مي آوردند، خاطر نشان مي سازد:
اما واقع مطلب اين است كه سياست حقوق بشر در مبارزات انتخاباتي آمريکا در آن مقطع نه يك تاكتيك بود، نه ماسك، نه عقب نشيني بلكه تخته موج سواري اي بود كه جيمي كارتر و همفكرانش در حزب دموكرات به وسيله آن بر روي امواج افكار عمومي مردم آمريکا قرار گرفته بودند. (2)
از آنجا كه عبارت «موج سواري» در ادبيات سياسي رايج، معنايي جز همان فريب و نيرنگ و بي اعتقادي به اصل سخن و امثالهم ندارد لذا در اين جمله، به جاي منطق و استدلال، شاهد نوعي بازي با كلمات هستيم؛ بدين ترتيب كه در مبتداي جمله، يك فرضيه نقض مي شود و در مؤخره آن، با به كارگيري كلمات مترادف ديگري، همان فرضيه اثبات مي گردد. جالب تر آنكه آقاي زيباكلام پس از صدور اين حكم مغشوش با هدف القاي واقعي بودن سياست حقوق بشر كارتر و تبرئه كاخ سفيد از نيرنگ و فريب، ناگهان اظهار مي دارد: «اينكه سياست حقوق بشر چقدر فريب و نيرنگ بود و يا برعكس چقدر واقعيت داشت، موضوع بحث ما نيست.» (3) به راستي اگر موضوع بحث ايشان، تبيين واقعي يا غيرواقعي بودن آن سياست نيست، پس تاكيد بر اينكه «واقع مطلب اين است كه سياست حقوق بشر در مبارزات انتخاباتي آمريکا در آن مقطع نه يك تاكتيك بود، نه ماسك، نه عقب نشيني» مشعر بر چيست و چه هدف و نتيجه اي از بيان آن دنبال مي شود؟
همين گونه مغشوش گويي عامدانه را مي توان در موضوع علل و عوامل تن دادن شاه به سياست هاي حقوق بشري و ايجاد فضاي باز سياسي پس از روي كارآمدن دولت كارتر نيز مشاهده كرد. اما سؤالي كه در اين زمينه مطرح مي شود اين است آيا تغييرات صورت گرفته در فضاي سياسي كشور به دنبال رياست جمهوري كارتر، ناشي از خواست و اراده كاخ سفيد بود كه به انحاي گوناگون رژيم پهلوي تحميل شد يا آنكه محمدرضا مستقلانه مبادرت به انجام اين تغيير و تحولات كرد؟ پاسخ اين سؤال نمي تواند از سه حالت بيرون باشد:
1. شاه تحت فشار آمريکا اقدام به ايجاد فضاي باز سياسي كرد.
2. شاه بر اساس خواست و اراده خويش مبادرت به اين كار كرد.
3. فشار سياسي آمريکا و اراده شخص محمدرضا، هر دو در اين امر دخيل بودند.
ما به هريك از اين سه گزينه معتقد باشيم مي توانيم با صراحت و شفافيت كه لازمه يك بحث منطقي و مستدل است، ديدگاه خود را بيان كنيم اما خواننده كتاب مقدمه اي بر انقلاب اسلامي چنانچه تمامي مطالب نگاشته شده در آن را پيرامون اين مسئله در ذهن داشته باشد، هرگز در ميان انبوهي از تناقض گويي هاي نويسنده در اين باره، نظر نهايي وي را در نخواهد يافت.
آقاي زيباكلام پس از مبهم گذاردن اينكه بالاخره سياست حقوق بشري كارتر يك اقدام حقيقي و صادقانه بود يا نيرنگ و فريب، در مورد روابط شاه با دولت جديد آمريکايي مي گويد: «تنها دو جنبه از سياست هاي جديد كاخ سفيد بود كه جداً اسباب نگراني او را فراهم ساخته بود: تجديد نظر در فروش تسليحات و تاكيد بر روي رعايت حقوق بشر» (4) از اين جمله مي توان چنين برداشت كرد كه محمدرضا با توجه به عدم تمايل به ايجاد فضاي باز سياسي و دست كشيدن از روش هاي سركوبگرانه، از آنجا كه خود را ناچار به پيروي از سياست هاي جديد كاخ سفيد مي ديد دچار نگراني جدي شده بود و در ضمن در بطن و فحواي اين جمله مي توان رابطه وابستگي ميان محمدرضا و آمريکا را نيز دريافت؛ چراكه اگر شاه به ادعاي آقاي زيباكلام در اين هنگام احساس قدرت مي كرد و نه مهره بودن، طبعاً نمي بايست اين گونه دچار نگراني شود. نويسنده در ادامه مطالب خود پيرامون اين مسئله مي نويسد:
اگر به بررسي خود از مطبوعات در ماه هاي اوليه زمامداري كارتر ادامه دهيم، به نظر مي رسد دو واكنش مشخص قابل شناسايي باشند. در ابتدا بيشتر اين باور وجود داشت كه سياست حقوق بشر يك موج گذرا است كه يادگار دوران انتخابات رياست جمهوري آمريکا مي باشد تا يك استراتژي جديد؛ رژيم ايران نيز خود را با آن هماهنگ نشان داد. (5)
بنابراين به اعتقاد ايشان، رژيم پهلوي- به هر دليل- خود را با آن هماهنگ نشان داد، اما نويسنده محترم ترجيح مي دهد در اين فراز بيش از اين به تشريح مسئله نپردازد و وارد اين بحث نشود كه علت اين هماهنگي، خواست و اراده مستقلانه شاه بود يا آنكه محمدرضا خود را ناچار از تبعيت مي يافت. به دنبال اين مسئله، آقاي زيباكلام به طور مفصل به بازتاب هاي مطبوعاتي اين موضوع مي پردازد كه طبعاً از خلال آنها نيز نمي توان به پاسخ سؤال اصلي در اين زمينه دست يافت. اما آنچه مسئله را غامض مي كند، توضيحات نويسنده محترم در مقدمه مفصل كتابش و در جهت ايضاح مطالب مندرج در آن است! ايشان در اين مقدمه خاطرنشان مي سازد: «آنچه كه شاه از اوايل 1356 تحت عنوان فضاي باز سياسي به راه انداخت يك ابلاغيه و دستورالعمل آمريکايي نبود.» (6) اين جمله طبعاً موجب خوشحالي خوانندگان مي گردد؛ چراكه يك اظهار نظر و حكم شفاف نويسنده را بيان مي دارد مبني بر اينكه شاه با استقلال راي و اراده خويش، اقدام به ايجاد فضاي باز سياسي در كشور كرد و نه بر اساس يك دستورالعمل آمريکايي. از سوي ديگر اين اظهارنظر صريح در بطن خود اين نكته را نهفته دارد كه نويسنده محترم پس از مطالعه و تحقيق پيرامون اين مسئله، توانسته به يك راي و ديدگاه قاطع برسد و آن را نيز به صراحت بيان دارد، اما در ادامه مي خوانيم:
آمريکايي ها خواهان رعايت حقوق بشر بودند اما به هيچ روي خواهان سرنگوني رژيم شاه نبودند... اين شاه بود كه مي بايست با همان اطمينان و ثبات به حاكميتش ادامه دهد و از سويي ديگر از سياست هاي سركوبگرانه فاصله گرفته و در راه اصلاحات گام گذارد. (7)
فارغ از نكات مختلفي كه در اين جملات وجود دارد، اگر نگاه خود را بر روي «مي بايست» متمركز كنيم كه پس از خواست آمريکايي ها براي رعايت حقوق بشر آمده است، قاعدتاً اين سؤال برايمان مطرح مي شود كه جبر و بايدي كه آقاي زيباكلام براي گام برداشتن شاه در مسير اصلاحات قائل شده، از كجا آمده و از چه واقعيتي نشئت گرفته است؟ اگر طبق جمله قبلي، آنچه شاه انجام داد بر اساس يك دستورالعمل آمريکايي نبود چرا در اينجا تركيب جملات به گونه اي است كه گويا شاه از يك سو «مي بايست» طبق خواست كاخ سفيد در راه اصلاحات گام بردارد و از سوي ديگر مراقب استحكام حاكميتش باشد. هنوز پاسخ اين مسائل در ذهن خواننده روشن نشده است كه آقاي زيباكلام مي نويسد:
شاه از درك سه نكته اساسي پيرامون تحولات جديد به نحو شگفت انگيزي عاجز ماند. نخست اينكه او به هيچ رو مجبور به انجام اصلاحات و ايجاد فضاي سياسي باز نبود. اين طور نبود كه اگر شاه اصلاحات نمي كرد، واشنگتن يقه چاك مي كرد و سفير خود در تهران را فرا مي خواند. (8)
در اينجا، نويسنده محترم كه قبلاً به نوعي شاه را ناچار به گام برداشتن در مسير اصلاحات خوانده بود، به كلي منكر عامل جبر و فشار بر شاه مي شود و البته اين نكته را نيز خاطرنشان مي سازد كه شاه از درك عدم اجبار خويش عاجز ماند. البته اينكه چرا و چگونه شاه نتوانست چنين نكته ساده اي را درك كند، سؤالي است كه قاعدتاً آقاي زيباكلام بايد پاسخگوي آن باشد.
اندكي بعد ايشان مجدداً به طرح اين سؤال مي پردازد كه «آيا انگيزه شاه در آن اصلاحات فقط جلب رضايت واشنگتن بود؟» و بلافاصله پاسخ مي دهد: «در پاسخ بايستي گفت كه بدون ترديد، حضور دموكرات ها در كاخ سفيد مي توانسته يكي از انگيزه هاي مهم شاه براي تغييرات سياسي باشد.» (9) مجدداً در قالب اين جملات ملاحظه مي شود كه ايشان به هر حال- در كنار ديگر عوامل- حضور دموكرات ها در كاخ سفيد را از جمله «انگيزه هاي مهم شاه» براي انجام اصلاحات مزبور مي داند كه معناي واقعي نهفته در آن، همان اجبار و تلاش شاه براي جلب رضايت كاخ سفيد است. سپس ايشان مجموعه اي از فرض ها و «شايدها» را مطرح مي سازد كه عمده آنها هيچ مبنا و ريشه اي در واقعيت هاي سياسي آن دوران ندارند و جز القاي بعضي مسائل به ذهن خوانندگان، به كار ديگري نمي آيند و كوچك ترين روزنه اي به حقايق باز نمي كنند. در واقع ايشان با بيان اينكه «هيچ كار پژوهشي و هيچ بررسي» اي درباره علل و انگيزه هاي شاه براي اقدام به تغييرات در جهت ايجاد فضاي باز سياسي، در ايران صورت نگرفته و لذا نمي توان هيچ نظر قاطع و صائبي در اين زمينه ابراز كرد، راه را براي طرح انبوهي از اين دست فرضيه هاي بي مبنا باز مي كند. البته نبايد فراموش كرد كه ايشان پيش از اين و حتي بعد از اين بارها اقدام به صدور حكم و نظر قطعي در اين زمينه مي كند كه به برخي از آنها اشاره شد. نمونه روشن ديگري از اين نوع تناقض گويي نيز مجدداً در صفحه 29 كتاب ملاحظه مي شود:
واقعيت آن است كه كسي نمي تواند به گونه اي محكم بگويد در مخيله شاه در آن مقطع حساس چه مي گذشته و انگيزه و دليل او براي دادن آزادي و به قول خودش ايجاد فضاي باز سياسي چه بوده است.
تنها به فاصله دو سطر از اين حكم قطعي و بستن راه ذهن خواني شاه، آقاي زيباكلام مي نويسد: «او مسلماً فكر مي كرده كه دادن آزادي، ايجاد فضاي باز سياسي، لغو سانسور بر روي مطبوعات و كاهش فشار به روي مخالفين، خطر حياتي براي رژيمش پيش نمي آورد.» و باز ايشان تنها به فاصله دو سطر از اين جمله كه با تعبيه واژه «مسلماً» در آن، قطعيتش به خواننده اعلام شده، خاطرنشان مي سازد: «اينها نيز جملگي حدس و گمان است.» (10) اينكه چگونه مي توان در ابتدا اعلام كرد كه قادر به پي بردن به آنچه در مخيله يك فرد مي گذشته نيستيم و از ديگر سو اعلام كرد آن فرد «مسلماً» چنين مي انديشيده و در نهايت اين حكم قاطع و مؤكد را تحليل گري مسائل سياسي و تاريخي به شمار مي آورد، به راستي از عجايب و ظرايف هنر نويسندگي و فن تحليل گري مسائل سياسي و تاريخي است كه عده اي خاص از آن بهره مندند.
بنابراين همان گونه كه ملاحظه مي شود آقاي زيباكلام با طرح انبوهي از گزاره هاي مبهم، متناقض، دو پهلو و امثالهم، موجبات سردرگمي خوانندگان را فراهم مي آورد و البته در اين ميان، برخي نكات مورد نظر خويش را نيز به آنها القا مي نمايد. اما براي درك واقعيت مسئله آزاد سازي فضاي سياسي كشور، جا دارد به اظهارنظرهاي برخي از شخصيت هاي سياسي داخلي و خارجي توجه كنيم. قبل از آن بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه زمان آغاز اين تغيير و تحولات در كشور از اواخر سال 55 و اوايل سال 56 يعني پس از انتخاب جيمي كارتر به رياست جمهوري آمريکا بوده است. خوشبختانه آقاي زيباكلام نيز در اين زمينه به صراحت اوايل سال 56 را مورد تاكيد قرار داده است. (11)
ويليام سوليوان كه بلافاصله پس از رياست جمهوري كارتر در اواسط سال 55، به عنوان سفير اين كشور در ايران انتخاب مي شود، در خاطراتش مي نويسد هنگامي كه علت انتخاب خود را از سايروس ونس، وزير امور خارجه، سؤال كرده چنين پاسخي از وي شنيده است:
وزير خارجه در پاسخ گفت: علت انتخاب من به اين سمت اين بوده است كه براي پست سفارت ايران در جست و جوي ديپلماتي بوده اند كه در كشورهايي كه با حكومت متمركز و استبدادي اداره مي شوند تجربه كافي داشته و بتواند با يك زمامدار مقتدر و خودكامه كار كند. (2)
اين در واقع تاييدي است بر آنكه تا آن هنگام هيچ نشانه اي از فضاي باز سياسي در كشور به چشم نمي خورد. حال اگر در همين حال نگاهي به خاطرات امير اسدالله علم بيندازيم، مسائلي را ملاحظه خواهيم كرد كه نشان از نهادينه شدن روحيه استبدادي در شاه دارد:
53/5/17: عرض كردم، رئيس حزب مردم، بدبخت عامري، عرض مي كند مقرري ما را دولت بريده، من كه پولي ندارم كه چرخ حزب را بگردانم. فرمودند، البته بايد ببرد. ايشان كه ادعا مي كنند بين مردم اكثريت مطلق دارند، بروند پولشان را هم از مردم بگيرند. من عرض كردم، بدبخت اگر اين ادعا را هم نكند، پس چه بكند؟ انتقاد كه نمي تواند بكند، دست كسي را هم كه نمي تواند بگيرد و كمكي به كسي بكند، اين حرف را هم نزند؟ (13)
در حقيقت محمدرضا حتي تحمل پايبندي به قواعد بازي طراحي شده توسط خود و دربارش به منظور نمايش سيستم دو حزبي و دموكراسي را هم در كشور نداشت و اين روحيه، تعجب و گاهي عصبانيت علم را نيز بر مي انگيخت. طبيعي است كسي كه قادر نيست حرف ها و انتقادات نمايشي عوامل خود را تحمل كند، به هيچ وجه بلند شدن صداي مخالفان برايش پذيرفتني نخواهد بود. بر اين اساس مي توان گفت هيچ قرينه و نشانه اي كه حاكي از تمايل شخصي شاه به ايجاد فضاي باز سياسي در كشور باشد به چشم نمي خورد؛ به ويژه اينكه وي در اواخر سال 53 بساط نمايش دو حزبي را نيز برچيد و با ايجاد خلق الساعه حزب رستاخيز، هرگونه روزنه اي را بر فضاي باز سياسي بست. جالب اينكه حتي در اين چارچوب كاملاً بسته نيز شاه تحمل شنيدن كوچك ترين صداي مخالفي را ندارد و حتي به آنچه خود در مقطعي از زمان رضايت مي دهد، پايبند نمي ماند. به نوشته علم پس از آنكه شاه در روز 54/1/23 اجازه مي دهد تا در مطبوعات راجع به اشكالات موجود در اساسنامه حزب رستاخيز مطالبي چاپ شود، به محض آنكه كوچك ترين انتقادي در اين زمينه در روزنامه كيهان آن هم طبق طرح و برنامه اي كه دربار ريخته است، به چاپ مي رسد، خشم و عصبانيتش زبانه مي كشد:
54/1/25: فرمودند همين حالا كه مرخص شدي به روزنامه كيهان به مصباح زاده تلفن كن كه مردكه اين حرف ها چيست كه مي نويسي؟ راجع به حزب هر كس هر غلطي مي كند، مي نويسد. منجمله يكي پرسيده چرا در اساسنامه حزب تكليف دولت روشن نشده؟ شما هم چاپ كرده ايد. به آنها تفهيم كن كه تكليف تعيين دولت و عزل و نصب وزراء با شخص پادشاه است و شاه رياست فائقه قوه مجريه را دارد، ديگر اينها فضولي است. (14)
در حالي كه هيچ نشانه اي از رويكرد شاه به فضاي باز سياسي به چشم نمي خورد و ويژگي هاي اخلاقي و عقيدتي وي هر گونه اميدي را در اين باره به نااميدي مبدل مي ساخت، سوليوان قبل از عزيمت به تهران، در ملاقات با كارتر دستوراتي از او مي گيرد؛ از جمله اينكه:
رئيس جمهوري افزود كه البته در زمينه حقوق بشر مسائلي وجود دارد و از من خواست كه ضمن ملاقات هاي خود با شاه ايران سعي كنم وي را قانع نمايم كه سياست كلي حكومت خود را در اين زمينه تعديل كند. (15)
به طور كلي پس از انتخاب كارتر كه شعار حقوق بشر را براي خود برگزيده بود و به تعبير آقاي زيباكلام از آن به عنوان يك «تخته موج سواري» بهره مي گرفت، شاه كه به رغم حرف ها و ادعاهايش، خود به ماهيت رابطه اش با كاخ سفيد واقف بود، دريافت در چارچوب سياست هاي موج سواري كارتر، او هم به ناچار بايد دست به اقداماتي بزند، هرچند همچنان بر اساس خصلت هاي شخصيتي اش، مقاومت هايي در پيمودن اين مسير از خود نشان مي داد. كارتر در خاطراتش با اشاره به سفر شاه به آمريکا در اواسط سال 56، اين واقعيت را به وضوح مي دارد:
در پايان دومين ملاقات و مذاكرات رسمي مان من از او دعوت كردم كه همراه من به دفتر كار شخصي ام در مجاورت دفتر بيضي شكل بيايد. وقتي هر دو سيگارهايمان را روشن كرديم، از او خواستم كه به من اجازه بدهد به صراحت و بي پرده با او سخن بگويم و شاه پذيرفت... به او گفتم من از پيشرفت هاي عظيمي كه در كشور شما صورت گرفته آگاهم و در عين حال از مسائلي كه شما با آن روبه رو هستيد بي خبر نيستم. شما موضع مرا در مسئله حقوق بشر مي دانيد. امروز، شمار فزاينده اي از مردم كشور شما از اينكه موازين حقوق بشر هميشه در ايران مراعات نمي شود شكايت دارند... آيا شما نمي توانيد كاري براي بهبود اين شرايط بكنيد و به طور مثال با گروه هاي ناراضي تماس برقرار كنيد يا آزادي هاي بيشتري به آنها بدهيد؟ شاه به دقت به حرف هاي من گوش داد، مدتي به فكر فرو رفت و سپس با كمي تلخي و ناراحتي گفت نه، من دقيقاً هيچ كاري در اين مورد نمي توانم انجام بدهم. وظيفه من اجراي قوانيني است كه براي مبارزه با كمونيسم در ايران وضع شده است... معلوم بود كه موعظه من در گوش او اثري ندارد و شاه به لزوم تعديل سياست خود متقاعد نخواهد شد. (16)
البته كارتر در كنار اين گونه موعظه ها، اتخاذ برخي تصميمات به منظور ممانعت از فروش برخي سلاح ها به ايران، لزوم برداشتن گام هايي در زمينه فضاي باز سياسي و كاهش جو سركوب را به شاه گوشزد مي كرد. به طور كلي در اين برهه عمدتاً در كنگره مخالفت هايي با بعضي تقاضاهاي شاه مبني بر خريد تجهيزات نظامي صورت مي گيرد كه يكي از دلايل مهم آن، انتقادات اعضاي كنگره به وضعيت حقوق بشر در ايران است. طبيعتاً شاه بر مبناي اصل كلي «حركت در چارچوب سياست آمريکا» و نيز به دليل نگراني هايي كه از بابت عدم دستيابي به تجهيزات مورد نظرش در او ايجاد شده بود، به هر حال گام هايي در جهت تعديل جو اختناق برداشت و به اين ترتيب اين امكان را فراهم آورد تا كارتر و تيم اجرايي او بتوانند حمايت هايي از شاه در مقابل كنگره به عمل آورند. سايروس ونس در اين باره خاطرنشان مي سازد:
من روز سيزدهم مه 1997 در كاخ نياوران با شاه ملاقات كردم... درباره فروش اسلحه تاكيد كردم كه مي خواهم نياز تسليحاتي ايران را تامين كنيم و پرزيدنت كارتر تصميم گرفته است قرارداد مربوط به فروش 160 هواپيماي پيشرفته «اف- 16» را به ايران با وجود مشكلاتي كه در رابطه با كنگره با آن مواجه هستيم اجرا كند. سپس گفتم كه سفارش ايران براي خريد هواپيماهاي پيچيده و گرانقيمت آواكس هم پس از جلب موافقت كنگره اجرا خواهد شد ولي در آينده بايد ترتيبات تازه اي براي تامين سلاح هاي مورد نياز ايران بدهيم... گفتم كه ما از قدم هايي كه در ايران در جهت بهبود وضع زندانيان صورت گرفته و اجازه بازديد ناظران بين المللي از زندانهاي ايران خوشحاليم. (17)
وي در ادامه مي افزايد:
شاه گفت كه با اصول كلي سياست آمريکا در مورد حقوق بشر مخالفتي ندارد ولي نمي تواند به خاطر رعايت اين اصول امنيت كشور خود را به مخاطره بيندازد... روز هفتم ژوئيه 1997 پرزيدنت كارتر رسماً از كنگره درخواست كرد كه با فروش هفت هواپيماي آواكس به ايران موافقت كند. (18)
البته بايد در اينجا اين نكته را متذكر شد كه تاكيدات صورت گرفته بر رعايت حقوق بشر در اين زمان اساساً مبتني بر حفظ و تضمين منافع آمريكا در ايران و ديگر كشورهاي تحت سلطه رژيم هاي استبدادي وابسته به كاخ سفيد بود. اگرچه رژيم پهلوي به ظاهر توانسته بود به طرق مختلف حركت هاي سازماني و چريكي را سركوب كند و فضاي اختناق آميزي را بر كشور حاكم سازد اما وجود شكنجه هاي شديد در زندان ها و درز خبر آن به بيرون و همچنين بسته بودن كامل فضاي سياسي كشور، به نوبه خود به اعتراضاتي در داخل و خارج كشور دامن مي زد كه در صورت ادامه، مي توانست خطراتي جدي در بر داشته باشد. تظاهرات رو به گسترش انبوه دانشجويان ايراني در كشورهاي خارجي و نيز درج اخبار و گزارش هايي درباره رژيم ديكتاتوري شاه در برخي نشريات خارجي از جمله مسائلي بود كه در اين زمان جلب توجه مي كرد و البته اين مسائل از نگاه ساكنان كاخ سفيد پنهان نبود. از طرف ديگر همان گونه كه نويسنده محترم نيز به درستي اشاره كرده است تحليل مقامات سياسي و امنيتي آمريکا از وضعيت رژيم شاه حاكي از ثبات و استحكام آن بود و بنابراين از نظر آنان با اندكي كاهش از شدت استبداد و خشونت، به صورتي كه چهره شاه و نيز «عمو سام» به عنوان بزرگ ترين حامي آن تا حدي تطهير شود، نه تنها خدشه اي بر حاكميت وابسته پهلوي و منافع آمريکا در ايران وارد نمي ساخت بلكه با پنهان ساختن چهره كريه اين مسائل در زير پوششي از رفرم هاي سطحي موجبات پيچيده و دشوارتر شدن شناخت آنها را فراهم مي آورد و بدين طريق به رفع تهديدات و خطرات احتمالي در پيش رو كمك مي كرد. از اين رو دستگاه حاكمه ايالات متحده با انگشت نهادن بر ضرورت رعايت حقوق بشر، شاه را وادار ساخت تا حداقل هايي را در اين زمينه مورد رعايت قرار دهد. البته ناگفته نماند كه اگر به عنوان نمونه شاهد كاهش شكنجه در زندان ها هستيم بلافاصله سياست كشتن مبارزان در درگيري هاي خياباني توسط ساواك به اجرا در مي آيد تا ديگر پاي كمتر مبارزي به زندان برسد.
به هر تقدير در پي اين مسائل و پس از اندكي رفرم هاي به اجرا درآمده در سال 55 و 56، هنگامي كه كارتر در آخرين روز از سال 1997 ميهمان محمدرضا در كاخ نياوران بود، اقدام به چنان تعريف و تمجيدي از شاه مي كند كه حتي سوليوان، سفير آمريکا در تهران، انگشت به دهان مي ماند:
نكته مهم و فراموش نشدني اين مهماني سخناني بود كه پرزيدنت كارتر بر سر ميز شام خطاب به شاه ايراد كرد. برحسب معمول، سفارت نطق سنجيده و آرام بخشي براي رئيس جمهوري تهيه ديده بود ولي در ميان شگفتي ما كارتر بدون توجه به متني كه ما براي او تهيه كرده بوديم في البداهه شروع به صحبت كرد و مطالب اغراق آميزي نسبت به شاه بر زبان آورد. در همين سخنراني بود كه وي از شاه به عنوان رهبر ملتش نام برد و ايران را يك جزيره ثبات در منطقه خواند، عناويني كه بعد از بروز بحران و آغاز انقلاب اسلامي ايران بارها و بارها براي اثبات عدم روشن بيني رئيس جمهوري نقل و يادآوري شد. (19)
بنابراين طبق آنچه بيان گرديد مي توان گفت اولاً تا قبل از انتخاب جيمي كارتر به رياست جمهوري آمريکا، نه تنها هيچ نشانه اي از تمايل نظري و عملي شاه به گشايش فضاي سياسي كشور وجود ندارد، بلكه تمامي اسناد و شواهد حكايت از تشديد روزافزون افكار و رفتارهاي مستبدانه محمدرضا دارند. ثانياً پس از ورود كارتر به كاخ سفيد، شاه خود را ناگزير از آن مي بيند كه، بر خلاف ميل باطني اش، به اقداماتي جهت كاهش جو اختناق و شكنجه و سركوب دست زند. ثالثاً كارتر و شاه هر دو به مسئله استحكام رژيم پهلوي توجه كامل دارند. كارتر به همين مقدار كه بهبودي اندكي در وضعيت زندانيان سياسي به وجود آيد و تا حدي امكان انعكاس برخي آرا و افكار در جامعه و مطبوعات فراهم آيد، راضي است و آن را دقيقاً در جهت استحكام رژيم پهلوي مي داند و از سوي ديگر شاه نيز به هيچ وجه در اين زمينه از خود گشاده دستي نشان نمي دهد بلكه كاملاً محتاطانه گام بر مي دارد. رابعاً پس از آنكه تغييرات و تحولات در همان حد و حدود مورد نظركاخ سفيد و رژيم پهلوي به وجود آمد، كارتر نه تنها هيچ تقاضاي ديگري از شاه نداشت، بلكه وي را كاملاً قابل ستايش و تمجيد مي دانست و ضمن يادكردن از محمدرضا به عنوان رهبري خردمند، خاطر نشان ساخت:
هيچ كشور ديگري در جهان به ما، از نظر امنيت نظامي، به اندازه شما نزديك نيست. هيچ كشور ديگري در جهان وجود ندارد كه ما در مورد مسائل منطقه اي كه نگرانمان مي سازد، با آن مشورت هايي چنين دقيق كنيم و هيچ رهبر ديگري نيست كه من براي او احترامي عميق تر و دوستي خصوصي اي صميمانه تر داشته باشم. (20)
جالب اينكه كارتر در پايان اين سخنراني تاريخي خود، شاه را به خاطر كوشش هاي ايران و پادشاه آن براي تحكيم دموكراسي و احترام به حقوق بشر در كشور مورد ستايش قرار داد.
به اين ترتيب ملاحظه مي شود در آستانه نهضت انقلابي مردم در 19 ديماه 1356، يعني حدود 10 روز پس از اين شب نشيني، به رغم پاره اي اختلاف نظرها يا دلخوري هايي كه ميان كارتر و شاه طي حدود يك سال گذشته به وجود آمده بود، به دنبال تطبيق عملكرد شاه با سياست هاي مورد نظر كاخ سفيد، مجدداً رابطه اي بسيار گرم و صميمي ميان آنها برقرار گرديد تا جايي كه هوشنگ نهاوندي، رئيس دفتر فرح پهلوي، در خاطراتش مي گويد:
تا آن زمان هرگز هيچ رئيس كشور خارجي و هيچ يك از رؤساي جمهوري آمريکا چنين صميميت و حتي مي شود گفت تملقي را به او ابراز نكرده بودند. (21)

پي نوشت ها :
 

1)همان، ص168.
2)همان.
3)همان، ص169.
4)همان، ص170.
5)همان، ص195.
6)همان، ص24.
7)همان.
8)همان، ص25.
9)همان، ص27.
10)همان، ص29.
11)همان، ص24.
12)ويليام سوليوان و سرآنتوني پارسونز، همان، ص24.
13)يادداشت هاي امير اسدالله علم، ج4، ص207.
14)همان، ج 5،ص46.
15)ويليام سوليوان و سرآنتوني پارسونز، همان، ص29.
16)همان، ص449-448.
17)همان، ص469-468.
18)همان، ص470.
19)همان، ص128.
20)هوشنگ نهاوندي، آخرين روزها، ترجمه مريم سيحون و صوراسرافيل، لس آنجلس، كتاب، 1383، ص63.
21)همان، ص64.
 

منبع:نشريه 15 خرداد شماره 22